مجله عاشقانه سری دوم

ساحل دلت را به خدا بسپار خودش بهترین قایق را برایت می فرستد

خوش آمدید

مجله عاشقانه سری دوم

 

و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.

اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.

شعر رو در قسمت پایین بخونید ...

 

 

 

يك شعر


وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟


مهرداد اوستا
 

 

 

يك نكته از دكتر علي شريعتي

 
 

 

در هم نگریستند اما سرشار از مهربانی.

چشم هایشان هر کدام پیاله ی پر از شراب سرخ

که در کام تشنه ی چشمان هم می ریختند

و کم کم بر هر دو لب

لبخندی آهسته باز می شد،

لبریز از محبت،

سیراب از دوست داشتن،

نه عشق،

دوست داشتن!

لحظاتی این چنین،

خوب و شیرین و نرم و خاموش گذشت...

 

يك قطعه انگليسي

 

, When my hair has all turned grey

Will you kiss me then and say

TEhat you love me in Desember

? As you do in May

  

وقتی گرد پیری بر سرم نشست

آیا باز هم مرا می بوسی و می گویی

که اکنون در خزان به تو عشق می ورزم

همان گونه که در بهار چنین بود ؟


 

 

يك اس ام اس عشقولانه

 

دستمال خیس آرزوهایم رافشردم همین سه قطره چکید:
با
من
بمان

 

جمله هفته

 

از چشم تا قلب راهی است که از عقل عبور نمی کند.

 

 

عكس هفته

 

 

 

 

مجموعه قطعات عاشقانه  

 


 

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشم های تو به من می بخشد

شورِ عشق و مستی

و تو چون مصرعِ شعری زیبا

سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی...

 


 
 

دوستت دارم

تو را چون نقش دريا دوست دارم

تو را چون عطر گلها دوست دارم

منم چون ماهي افتاده در خاك

تو را مانند دريا دوست دارم

بخند اي غنچه گلزار هستي

كه من خنديدنت را دوست دارم

به باغ خاطره اي لاله سرخ

تو را تنهاي تنها دوست دارم

 


 

تو را من دوست میدارم

نه قدر آب دریاها

که روزی خشک گردند شوند بیچاره ماهیها ....

تو را من دوست میدارم

نه قدر غنچه و گلها

که روزی خشک گردند برآرند آهی از دلها ...

تو را من دوست میدارم

به قدر کهکشان و ماه انجمها

که جاویدان بماند عشق من تا بودن آنها ....

 


 

 

 

آن عميق ترين چيز، آن شناخت ، آن دانش

و آن حس با تو يكي بودن از همان ديدار اول در من بيدار شد

و هنوز هم همان است

با اين تفاوت كه

حالا هزاران بار عميق تر و لطيف تر است

من تو را تا پايان جهان دوست خواهم داشت

من تو را پيش از آنكه در اين جسم و جان حلول كني دوست مي داشتم

اين را در همان ديدار اول دريافتم

اين تقدير ما بود

ما بدين گونه با هميم

و هيچ چيز نمي تواند ما را از همديگر جدا كند

 

 
 

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم

يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !

با شكوفائي خورشيد و ،

گل افشاني لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبي و مهر،

خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !

تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !

اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،

نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !

« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !

 

 

 

براش بنويس دوستت دارم


آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن


ولي يه نوشته ,


به اين سادگيا پاک شدني نيست .


گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره


ولي تو بنويس ..


تو ...


بنويس

 


 
 

کاش یادت نرود

روی آن نقطه پر رنگ بزرگ

بین بی باوری آدمها

یک نفر می خواهد با تو تنها باشد

نکند کنج هیایو بروم از یادت...

 


 
 

نشانی چشمان بیتابت را ...

نقشی بر آسمان دل زدم

تا شبنگاهان باتو در اوج مانم

و به مقیاس آغوش ام تو را شعر کنم

.

.

.

!

 


 
 

آســمان نيــستم
کــه هــر پـــرنده
سـهمی از مــن
باشد


مــن
آن پــرنده ام
که ســهم آسمانش را
از چــشمان "تــو "
ميخواهد


...

 


 
 

پاييز بلندی است امسال

رفته ای سفر

يک جور دگر


مانده ام!

ولی بی تو!


در انتظار پنجره ای

که نور را بياورد

که گشت کند نسيم تو برای من

که گم شوم درون تو


گمان بی تمام من

بگو

کی تمام می شود انتظار من؟!

 


 
 

آنقدر به تو اندیشیدم

که نگاهم به خورشید سوزاند هرم لبهایش را

و تنم گرفت بوی تنت را

و تنگ شد دلی از غمی سنگین

این است حال و روزم

وقتی نیستی

.

.

.

!

 


 
 

تو را به ياد آن روز


تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده


تو را به روز اول بار ديدنت


تو را به اولين نگاه عاشقانه


تو را به ياد بارون روز نيامدنت


تو را به تنهايي روز رفتنت


تو را به بوي بارون روز برگشتنت

.

.

.


تنهايم مگذار ديگر

 


 

نشانی چشمان بیتابت را ...

نقشی بر آسمان دل زدم

تا شبنگاهان باتو در اوج مانم

و به مقیاس آغوش ام تو را شعر کنم

.

.

.

!


 
 

می خواهم سر بیندازم از نو

خودم را

از غزل بافی چیزی سرت می شود؟

اگر نمی شود

پس ، بده آن دار دلتنگی را

که قاب گرفتی

روی دیوار سکوت

.

.

.

!

 

 

يك داستان كوتاه

 

 

داستان عاشقانه ی یک شعر

 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .

تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.

سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در 28 مهر 1389برچسب:,ساعت 11:49 توسط باران |